تیری بر پیش درشکه و کالسکه و امثال آن تا اسب را بر آن استوارکنند. چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چوب درازی که در جلو درشکه نصب کنند و به طرفین آن اسبها را بندند
تیری بر پیش درشکه و کالسکه و امثال آن تا اسب را بر آن استوارکنند. چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چوب درازی که در جلو درشکه نصب کنند و به طرفین آن اسبها را بندند
دستار و عمامه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مولوی یا عمامه. لغت نامه های فرانسوی می نویسند که توربان متداول در فرانسه به معنی عمامه مأخوذ از کلمه دولبند فارسی است به معنی بند و رشتۀ سرعمامه. سر پایان. مندیل. (یادداشت مؤلف). سرپوش. کلاه. (ترجمه دیاتسارون ص 366) : شمعون در پی او رسید و در گور رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که برسر او پیچیده بود نبود. (ترجمه دیاتسارون ص 366). - دولبنددارآغا، یکی از صاحب منصبان دربار سلاطین عثمانی که در مواقع رسمی عمامۀ واگردان سلطان را می برد. (یادداشت مؤلف). ، کمربند و شال کمر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). - دولبند و بست، طومار جمعبندی زمینی که در آغاز هر سال بسته می شود. (ناظم الاطباء). ، بند. (در کاغذ). (یادداشت مؤلف)
دستار و عمامه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مولوی یا عمامه. لغت نامه های فرانسوی می نویسند که توربان متداول در فرانسه به معنی عمامه مأخوذ از کلمه دولبند فارسی است به معنی بند و رشتۀ سرعمامه. سر پایان. مندیل. (یادداشت مؤلف). سرپوش. کلاه. (ترجمه دیاتسارون ص 366) : شمعون در پی او رسید و در گور رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که برسر او پیچیده بود نبود. (ترجمه دیاتسارون ص 366). - دولبنددارآغا، یکی از صاحب منصبان دربار سلاطین عثمانی که در مواقع رسمی عمامۀ واگردان سلطان را می برد. (یادداشت مؤلف). ، کمربند و شال کمر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). - دولبند و بست، طومار جمعبندی زمینی که در آغاز هر سال بسته می شود. (ناظم الاطباء). ، بند. (در کاغذ). (یادداشت مؤلف)
دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
این ترکیب در لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی، ذیل ترکیبات خودنما، خودسر، خودرای، خودرو آمده است، چنین: مردم یال بند و بی پروا و بی مشیر و بی استاد بارآمده. اما محتمل است این ترکیب صفتی و به عبارت بهتر مترادفی باشد کولی و لولی و غربال بند را. (یادداشت لغت نامه)
این ترکیب در لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی، ذیل ترکیبات خودنما، خودسر، خودرای، خودرو آمده است، چنین: مردم یال بند و بی پروا و بی مشیر و بی استاد بارآمده. اما محتمل است این ترکیب صفتی و به عبارت بهتر مترادفی باشد کولی و لولی و غربال بند را. (یادداشت لغت نامه)